سلسله مباحث بنی عباس دوم (2) / مأمون عباسی و ترس از تحقق زوال بنی عباس در عصر او

سلسله مباحث بنی عباس دوم (2) / مأمون عباسی و ترس از تحقق زوال بنی عباس در عصر او

مأمون عبّاسی خلیفه‌ای بسیار سیاستمدار و فریبکار و خواننده جدی احادیث ِ  پیرامون رویدادهای آخرالزّمان و قیام امام مهدی(علیه‌السّلام) بود، و بنا بر آگاهی کسب شده از خبرها و پیشگویی‌های در کتاب‌های گذشتگان، می‌پنداشت که وی واپسین رهبران بنی عبّاس و مهری بر  پایان آنان است، و سفیانی شامی از خاندان اُمیّه و حسنی گیلانی از خاندان ابو طالب پس از وی بی‌درنگ بر خاندان عبّاس می‌شورند!

والفجرمدیا l در این نوشته چند مسئله را اثبات خواهیم کرد:

  • خاندان عباسی در همان بدو پیدایش رویکردی آخرالزمانی را دنبال می کردند
  • خلفای عباسی (به طور مثال مأمون عباسی) احادیث مهدویت را با جدیت دنبال می‌کرد.
  • خروج و اقدامات «سید حسنی گیلانی» و «سفیانی شامی» درنظر عباسیان از قطعیات بوده است.
  • آخرین خلیفه بنی عباس (در دوره دوم) از نسل مامون عباسی است.
  • حقیقت سرنگونی خاندان عباسی به قدری مشهور و قطعی است که مأمون عباسی به آن اعتراف دارد.
  • 37 خلیفه بنی عباس (در دوره اول) به 3 خلیفه (در دوره دوم) منتهی خواهد شد.

 

شاید در خصوص قیام‌های منتهی به تشکیل حکومت بنی عباس و شوریدن آنان علیه امویان بسیار خوانده باشید؛ اما وقتی به عصر ظهور و دوران منتهی به قیام آخرین سلاله پاک عترت رجوع می‌کنیم شاهد اتفاقات عجیبی می‌شویم؛ در اعصار پیشین، این عباسیان بودند که بر امویان شوریده و آنان را از صحنه روزگار محور کردند؛ اما اینک ، انهم در آخزالزمان پیش رو و به نص روایات اهل بیت سلام الله علیهم اجمعین، اینبار آخرین زمامدار اموی یعنی «سفیانی» است که بر بنی عباس ثانی شوریده و یکی از ضربات مهلک در نیستی و نابودی این حاکمان غاصب آخرالزمانی را بر پیکره فرمانروایان شرق جهان اسلام می‌زنند.

در این بین بسیاری از رهبران بنی عباس اول به جهت نزدیکی های قومی و گاهاً سیاسی به مشاهیر امامیه و زیدیه سعی داشته تا با بهره‌برداری و سوءاستفاده از جایگاه امامت، علاوه بر تقرب به امام هم عصر خود ، موجبات کنترل بیشتر آنان را فراهم کند؛ مصداق این موضوع بدون شک عبدالله مأمون عباسی فرزند هارون الرشید و از کنیز  اهل هرات [1]بدنامی بوده که با طرح موضوع «ولیعهدی امام علی بن موسی الرضا» سعی در اجرای همین نقشه را در سر می پروراند.

 

مأمون عبّاسی خلیفه‌ای بسیار سیاستمدار و فریبکار و خواننده جدی احادیث ِ  پیرامون رویدادهای آخرالزّمان و قیام امام مهدی(علیه‌السّلام) بود، و بنا بر آگاهی کسب شده از خبرها و پیشگویی‌های در کتاب‌های گذشتگان، می‌پنداشت که وی واپسین رهبران بنی عبّاس و مهری بر  پایان آنان است، و سفیانی شامی از خاندان اُمیّه و حسنی گیلانی از خاندان ابو طالب پس از وی بی‌درنگ بر خاندان عبّاس می‌شورند!

موضوع از بین رفتن بنی امیه توسط خاندان عباسی (عباسی اول) به زمانی پیشتر از مأمون باز می گردد؛ این نشانه بزرگ حتی در میان روایت‌های عصر امیرالمومنین (ع) نیز موجود بود. آنجایی که حضرت می فرمایند : «از جمله مقدرات الهی این است که بنی امیه به طور آشکار با شمشیر نابود می گردند ولی بنی عباس ناگهان گرفتار می شوند [2]»؛

لذا تحقق این امر پس از خروج ابومسلم خراسانی و به قدرت رسیدن «عبدالله بن محمد بن علی بن عبدالله ابن عباس بن عبدالمطلب» مشهور به «عبدالله سفاح»  در سال 132 قمری (نزدیک به صدسال پس از روایت) نشان داد که ترس مأمون از تحقق دیگری روایت‌ها پیرامون نابودی مجدد عباسیان به دست مردی از تبار امیه بی دلیل نبوده است.

 

به نص بسیاری از روایات صحیح رسیده به ما، جریان عباسی چه در نژاد و چه در تفکر در دو برهه تاریخی شکل گرفته و بخشی از سرزمین‌های مشرق زمین را احاطه خواهد کرد؛ مصداقی که معصومین از آن به «فتنه شرقیه» هم یاد کرده و به تخت نشستن مجدد بنی‌عباس درسال‌ها منتهی به ظهور را به ما یادآوری کرده‌اند.

آنان مانند پدران خود، محبت به اهل بیت سلام الله علیهم اجمعین را متاع قدرت خود کرده، ابزار آنان حیله است، بر شیعیان حقیقی مهدی صاحب الزمان (عج) سختگیر، بر نواصب و منکران اهل بیت آسان‌‎گیر ، بر دشمنان و مخالفان بی‌رحم و صاحب اقتدار بوده تا آنجا که پیش از  اختلافشان، گویی هیچ قدرتی توان رویارویی با آنان را ندارد؛ اما در زمان زوالشان دچار تفرقه، گرسنگی، گرانی، خشکسالی، سفیانی، حسنی و خراسانی خواهند شد.

با این تفاسیر که بعدتر در یادداشت جدایی به آن خواهیم پرداخت، مأمون گمان این را داشته که او به جهت همنامی با آخرین خلیفه عباسی ِ تاریخ (عبدالله) – آخرین سلطان عباسی است و هر آینه باید به فکر شوریدن یاران اهل بیت در کنار یاران شیطان (سُفیانی لعنت الله علیه) باشد.

با تمام تفاسیر مطرح شده پیرامون حقیقت «بنی عباس ثانی» و «تحقیق خلفای عباسی بر این موضوع»، مأمون به این ایمان مطلق رسیده بود که عبدالله عباسی (اخرین خلیفه عباسیان در آخرالزمان) خود اوست. یکی از استدلال‌های روایی و کلامی وی برای پذیرش این رویکرد. خبر مشهور عمار از رسول الله (ص) بوده که قطعا به دست عباسیان (در دوره اول خلافتشان) رسیده بود.

شایان یادآوری است، با نگاه به آن‌که چهار تن از رهبران عبّاسی نام «عبدالله» را بر دوش کشیدند: سفّاح، منصور، مأمون و مستعصم، برخی پژوهشگران و نویسندگان باور دارند که روایات اسلامی‌ که در بارۀ عبدالله عباسی آمده‌اند، با عبدالله مستعصم که واپسین رهبران بنی عبّاس پس از بنی اُمیّه بود، سازگارند، ولی آشکار از آن روایات، اگر ساختگی نباشند، این است که مراد همان عبدالله عبّاسی واپسین رهبران بنی عبّاس در آخرالزّمان می‌باشد. زیرا این استدلال، خلاف ده‌ها روایتی است که دال بر تشکیل مجدد خلافت عباسی پس از نابودی کامل و آن هم در آخرالزمان دارد.

به همین جهت سیاست نرم‌خویی با خاندان علی علیه السلام را سرلوحه خود قرار داد (ولو در ظاهر) پس، برای همین، نرمخویی با خاندان ابوطالب و دوست‌داشتن خاندان پیامبر(صلوات‌الله‌علیهم) و دلسوزی بر پیروان و دوستدارانشان را وانمود می‌کرد، و امام رضا (علیه‌السّلام) را، جای پسرش عبّاس، ولی عهد و جانشینش برگزید، برای جلوگیری از ریختن خونهای خاندانش و پایداری دوستی میان آل عبّاس و آل ابو طالب پس از مرگش.

اما استدلال روایی مأمون چه بوده که وی را چنین مستاصل نمود؟ او در پاسخ نامه‌ای که عبّاسیان (از روی انتقاد از عمل ولیعهدی امام رضا علیه السلام) برای او نوشتند و در پاسخ به چرایی گرامی‌داشتن وی آل ابوطالب و یاری‌دادنش به آنان را می‌خاستند، نوشت:

فضل کاتب [3] گفته است که نزد ابو عبدالله [صادق](علیه‌السّلام) بودم، … فرمود: بی‌گمان، فلانی پسر فلانی تا آن‌که رسید به هفتمین از فرزندان فلانی، گفتم: پس، نشانه در میان ما و شما چیست، قربانت شوم؟

فرمود: «ای فضل، از زمین جدا نشو تا آن‌که سفیانی برشورد. پس، هر گاه سفیانی برشورد، سوی ما برگردید [4]».

با نگاه به آن‌که امام صادق (علیه‌السّلام) در این حدیث پادشاهان بنی عبّاس را، تنها از نخستین تا هفتمین آنان، بی‌شمارش بازماندگانشان، برشمرد و سپس شورش سفیانی را یاد کرد، به اندیشۀ انسان پیشی می‌گیرد که هفتمینشان همان واپسینشان است، با آن‌که گمانی نیست در دانابودن امام به این‌که شمار پادشاهان بنی عبّاس چهل است، و این‌که سفیانی بر چهلمین از ایشان برمی‌شورد، و سخن درست در این جایگاه آن است که بگوییم امام در پیِ شمردن همۀ رهبران بنی عبّاس نبود، بلکه به شمارش هفت‌تای نخستین از آنان و پایان‌بردن سخن به یادآوری هفتمینشان و شورش سفیانی بسنده کرد؛ زیرا وی از سوی نیاکانش آگاه بود که عبّاسی هفتم که مأمون است، بزرگترین رهبران عبّاسی در پادشاهی و دانشمندترینشان در دانش می‌باشد و واپسین رهبران بنی عبّاس در آخرالزّمان از نژاد وی است و سفیانی بر او می‌شورد، چنان‌که ابن اَحْنَف از امیر مؤمنان علی(علیه‌السّلام) روایت کرده است: «هفتمین آنان دانشمندترینشان است [5]».

به هر روی، چیزی که از روایات اسلامی آشکار می‌شود و در جهان بیرونی روی می‌دهد، برپایی دو دولت با چهل پادشاه برای بنی عبّاس می‌باشد: دولت نخستین همان است که در سرزمین‌های اسلامی، پس از فروپاشی دولت اَمَوی، بنیادگذاری و ۵۲۴ سال با سی و هفت پادشاه ماندگار شد و از میان رفت، و دولت دومین آن است که در بخشی از سرزمینهای مشرق، در آخرالزّمان برپا می‌گردد و با سه خلیفه پایدار می‌‍ماند، سپس کمی پیش از قیام امام مهدی( علیه‌السّلام) نابود می‌شود، و سفیانی و حسنی و خراسانی در پایان این دولت بر عبدالله عبّاسی که مردی از تبار پادشاه هفتم از بنی عبّاس (مأمون) می‌باشد، می‌شورند.

به اذعان مأمون: «رشید خبر داد به من از پدرانش و از آن‌چه در «کتاب دولت» و جز آن یافته بود که هفتمین از فرزندان عبّاس برپا نمی‌شود برای بنی عبّاس پس از وی گروه برپاخاسته‌ای، و همواره خوشی برای آنان با زندگی‌اش بستگی خاهد داشت … هر گاه خُدِ مرا از دست دهید، برای خودتان پناهگاهی جستجو کنید، و چه دور است، برای شما نیست مگر شمشیر، حسنی شورشگر و ورزیده(در نوشتار عربی سخن مأمون در این‌جا «الحسنيّ الثائر البائر» یافت می‌شود.

در تهذیب اللغة آمده است: «البائِر: المُجَرِّب (ورزیده)». محمّدباقر مجلسی(رحمه‌الّاه) در بحار الأنوار، ج ۴۹، ص ۲۱۵، در بیان واژۀ «البائر» گفته است: «البائر: الهالك (نابودشونده)»؛ زیرا وی کشته می‌شود، و می‌تواند «الباتر» باشد که شمشیر برنده است»، و نویسنده می‌گوید که درستِ در این جایگاه همان معنایی است که از تهذیب اللغة آوردیم؛ زیرا مراد از «حسنی ثائر (شورشگر)» همان حسنی گیلانی‌ است که در دیلم برپا می‌خیزد و بر دشمنانش چیره می‌شود و چیرۀ کسی نمی‌شود تا آن‌که به کوفه و نجف برود و با امام مهدی(علیه‌السّلام) پیمان ببندد، و روایتی یافت نمی‌شود که به کشته‌شدنش اشاره کند، و امام علی(علیه‌السّلام) در باره‌اش فرمود: «قیامگری از ما در گیلان برپا می‌خیزد [6]»؛

 

شاید مراد از «جز کتاب دولت» در سخن مأمون، خبر ابن منادی و حدیث فضل کاتب باشد که در پی می‌آیند.

در تأیید استدال ما مبنی بر نسب عبدالله عباسی آخرالزمان با «مامون عباسی» خبر دیگری موجود است. ابن مُنادِی گفت: ابو سلیمان عبدالله ابن جَرِیر جُوالِقِی خبر داد من را از مردی اهل کتاب(اهل کتاب پیروان یکی از دین‌هایی‎اند که برای پیامبرانش کتابی آسمانی بود؛ مانند یهودیان، مسیحیان و زرتشتیان، و مراد از «مردی اهل کتاب» در این‌جا، انسانی یهودی یا مسیحی است.) که وی آگاه کرد او را که دانیال پیامبر(علیه‌السّلام) در کتابش یاد کرده است: … میان فرماندهان عجم‌ها (غیر از اعراب) دشمنی و ناسازگاری می‎افتد … کسی را که می‎خواهند برمی‎دارند و کسی را که می‎خواهند، سرپرست می‎کنند، زمانی نادراز … تا آن‌که کار مردم را مردی از فرزندان پادشاه هفتم سرپرستی کند، سپس در پی ماه‌هایی اندک، مردی که از خاندان پادشاه سوم است و به وی سفیانی گفته می‎شود، سرپرستی می‌کند… .. [7]» .

به هر روی، چیزی که از روایات اسلامی آشکار می‌شود و در جهان بیرونی روی می‌دهد، برپایی دو دولت با چهل پادشاه برای بنی عبّاس می‌باشد: دولت نخستین همان است که در سرزمین‌های اسلامی، پس از فروپاشی دولت اَمَوی، بنیادگذاری و ۵۲۴ سال با سی و هفت پادشاه ماندگار شد و از میان رفت، و دولت دومین آن است که در بخشی از سرزمینهای مشرق، در آخرالزّمان برپا می‌گردد و با سه پادشاه پایدار می‌‍ماند، سپس کمی پیش از قیام امام مهدی(علیه‌السّلام) نابود می‌شود، و سفیانی و حسنی و خراسانی در پایان این دولت بر عبدالّاه عبّاسی که مردی از تبار پادشاه هفتم از بنی عبّاس (مأمون) می‌باشد، می‌شورند.

 

 

پی نوشت ها:

[1] داستان همبستری هارون الرشید (پدر مأمون) با مادر وی (مراجل) حکایت عجیبی است؛ مراجل زنی بدکاره و کریه‌المنظری بود که در یک واقعه قمارگونه و شرط بندی با هارون الرشید هم‌خوابگی می‌کند؛ هارون الرشید پس از شکست در یک شرط‌بندی با همسر خود که از  زنان ذی‌نفوذ خاندان عباسی بود به شر ط او گردن نهاد و با مراجل همبستر شد.

[2] بحار الانوار ج13 ص1012

[3] منظور فضل بن سهل، مشاور، امین و کاتب عبدالله مأمون عباسی است

[4] الکافی، ج ۱۵، ص 623 – 624

[5] مناقب آل أبي طالب، ج 2، ص 310 – 311

[6] منتخب کفایة المهتدی، ص 4، ح 3، نسخه‌ای خطّی عکسی، ولی حسنی هالک (نابودشونده) همان کسی است که کمی پیش از قیام امام مهدی (علیه‌السّلام) خودسرانه در مکّه برمی‌شورد و کشته می‌شود؛ چنان‌که از ابو عبدالله [صادق](علیه‌السّلام) روایت شده است: «هنگامی که … حسنی (نفس الزکیه) جنبش کند … پس، حسنی به شورش پیشی می‌گیرد و مکّیان بر وی یورش می‌برند و می‌کشندش و سرش را سوی شامی می‌فرستند»؛ الکافي، ج ۱۵، ص ۶-۵۱۵، ک الروضة، ح ۲۸۶.) نزد شما می‌آید، پس، شما را درو می‌کند، دروکردنی، یا سفیانی خارکننده، و قائمِ مهدی که از ریختن خونهایتان پیشگیری نمی‌کند، جز خونهایی که سزاوار نریختن باشند…» (الطرائف، ص ۲۸۰، الجزء ۲)، و با همۀ آنها، امام رضا(علیه‌السّلام) با دست مأمون (لعنت الله علیه) شهید شد، و پدرش امام موسی کاظم (علیه‌السّلام) با دست پدرش هارون رشید (لعنت الله علیه) شهید شد، برای کینه‌توزی و رشک‌بردن آن‌دو بر خاندان ابو طالب(علیهم‌السّلام)

[7] الملاحم، ابن مُنادی، ص ۸-۷۶، ب ۶، ح ۲۱

مدیر
ADMINISTRATOR
پروفایل

کاروسل پست ها

یک نظر بگذارید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد. قسمتهای مورد نیاز با * مشخص شده اند

پست های اخیر

برترین نویسندگان

دارای نظر

ویدئوهای ویژه